• تواناست ، هر که با خداست ..
• قلم اشک :
در این روزهای زیبا ..
دیگر دیدن شکوفه درخت آلبالو هم
مرا به وجد و نشاط نمی آورد ..
اشکهایم بی اراده بر روی کاغذ می چکد
و از آنچه دیو جهل و حسد بر سرم آورده
و از غول غمی که سایه بر زندگی ام انداخته
و از آینده و از بی مهری آدم ها
و از هر آنچه دلگیر و دلواپسم
می نویسد ....
کاش اینجا بودی تا بخوانی ..
تا بدانی چه بر من رفته و می رود..
و من معجزه وار چون کوهی سخت و صبور تاب می آورم
تا شاید "حضرت عشق " در پایان قصه ی پر غصه ی زندگی ام
یک کلمه بگوید " احسنت بنده من "
آری ! اشکهایم قلم به دست گرفته و حرف های دلم را می نگارد
تا زمان بگذرد و دلم از " نور عشق و امید " به پروردگار باز هم مثل همیشه آرام گیرد ...
با اینکه از نقش و نقاب و بازی گری بدم می آید .. اما با اینجال گاهی حس می کنم بازیگر نقش اول یک فیلمم که باید با " غول های بسیاری " بجنگم ... بجنگم تا اینکه آخر نمایش ، تماشاچی با پیروز شدنم در این نبرد سخت " مدال قهرمانی" را به جای برچسب " قربانی " بر تاریخ زندگی ام بنگارد ...کاش واقعا بشود روزی داستان زندگی ام را تماما برایت بگویم تا بر من به راستی ، ببالی و بگویی آری :
• توانا بود هر که با خدا بود ..
{jcomments off}