● سلام بابای عالم ...
باز به لطف تو بهار است و جشن تولد طبیعت ...
و من از تو که بابای همه عالمی ، عیدی می خواهم
نه برای خود ، برای همه دنیا می خواهم ...
آخر ما کودکان ناتوانیم ، همان کوچه گردهای دنیا
جز تو کسی را نداریم ...
● خنده دار است که ما آدمها
خود گدائیم ، و از هم گدایی می کنیم
گاه نادونی کرده ، کار بد می کنیم
لقمه می دزدیم ، غیبت می کنیم ...
یادمان می رود از حساب شب !
می نشینیم تا دیر وقت تو ی کوچه بازی می کنیم ...
● بابای همه عالم تو که مهربانترین و داراترینی
دوست من بیمار است ، او را شفا می دهی ؟
با یک گل رحمت زندگی را بر او آسان می کنی ؟
● نمیدانم چرا چشم کودک همسایه
هر سال سر سفره هفت سین خیس است !
با نسیمی از مهر ، امسال اشکش را پاک میکنی ؟!
این دنیا چقدر جذاب است ! به ما کمی صبر و بصیرت می دهی ؟!
● خدایا ، خسته ایم از خود و از خاک و خاکیان
لحظه ای گذشته را فراموش می کنی ؟
آتش قهرت را ، آتش جهنم و نفس را خاموش می کنی ؟
●آیا آغوش رحمت به روی ما کودکان بی پناه باز می کنی ؟
دلهای ما را به مهر و معرفت روشن می کنی ؟
ما را به بهشت قرب خود راه می دهی ؟
● به قلب های خسته و شکسته ی ما امید ، عنایت می کنی ؟
درد ما درماندگان را درمان می کنی ؟
دل های ما سخت غمگین است ..مارا به شادی می رسانی ؟
● ما کودکان ناتوانیم ، همان کوچه گردهای دنیا
جز تو کسی را نداریم
به ما رحم می کنی ؟؟؟
● توی دنیا هیچ چیزی به اندازه سر بر شانه ی یاد تو گذاشتن مرا آرام نمی کند
سهم ما را از دنیا عشق و تسلیم به خود قرار می دهی ؟!