به نام او که مرا با خود آشنایی داد .. و از آن مهم تر ، طاقت جدایی داد ..
● نامه ي باراني ...
خدايا ، در اين جسم عاريه جانم به لب آمده ...
اگر هواي دنيا به سر داشتم
حال هشيارم و جز تو هيچ نمي خواهم ..
اگر غرور داشتم به لطفت شکست ..
اگر درس هایی را باید می آموختم
به عشقت صبورانه از دردها آموختم ...
اگر .....
اين يک قدم تا تو را ، عمري است مي روم ..
حتا روي خود خط کشيدم تا شايد فاصله ها کم شود ..
اما ! بي ياري ات هر تلاشي بيهوده است ....
اکنون مسافري خسته و درمانده ام
به دادم برس و دستم را بگیر
و تنهایم مگذار ای قادر بسیار مهربان
{jcomments on}